۲ برخلاف میلم ادرس دادم و به خونه رفتم یکی از همسایه ها که میشناختمش رو صدا کردم و همه چیزو گفتم اونم‌گفت با شوهرش شب میاد که تنها نباشم افشین و پدرش و ی زن و مرد میانسال ولی خیلی موقر بودن با احترام، پذیرایی کردم و یا افشین حرف زدیم مهرش به دلم نشست ولی مادرش و نمیدونستم چیکار کنم وقتی اومدیم بیرون پدرش گفت جواب ؟ ما عجولیم و طاقت ندارم گفتم من جوابم مثبته ولی مادر اقا افشین باباش گفت افشین پسر‌منه و میپرستمش اگر توروبخواد مادرشم مخالف باشه بازم حرف افشین مهمه پس توام‌اهمیت نده افشین تورو دوس داره پس برای منم عزیزی خلاصه عقد کردیم و ی مسافرت کوچیک هم رفتیم به عنوان ماه عسل، وقتی برگشتیم مادرش هر روز با ی پلیس در خونه من بود و میگفت پسرمو اغفال کرده پلیسم وقتی عقد نامه و شناسنامه ها رو میدید میرفت، افشین ازم‌خواهش کرد دیگه سرکارم نرم و توی همون خونه پدرم زندگی کردیم بارها بهم‌گفت من خونه دارم و بریم خونه من اما قبول نکردم وسایل خونه پدریم نو بود و اگرم‌ میرفتم‌ خونه افشین جهیزیه ای نداشتم و مجبور بودم تمام پول تو بانک رو بدم برای جهیزیه