۴ من قربانی ابروی عموم و پدرم شدم مجبور شدم توی روستا بمونم و بچه بزرگ کنم شوهرمن رفته بود پی خوشیش با زن دومش مثل سابق میومد دیدنم اما حتی باهاش حرفم‌ نمیزدم چند سال گذشت عموم اخرای عمرش بود که صدام کرد و ازم حلالیت خواست بهم گفت ارثی که به شوهرت میرسه رو میزنم به نام خودت فقط منو حلالم کن منم تو نابودی زندگیت دست داشتم منم قبول کردم اموال زیادی بهم رسید شوهرمم ی مدت نشست زیر پام و باهام خوب شد میگفت زن دومم رو ول میکنم بیشتر بهمون سر میزد و برام کادو میاورد میگفت اموالم رو بده تا بتونم زندگیمون رو بهتر کنم مهریه زن دومم رو بدم و بره اما گولشو نخوردم وقتی دید کوتاخ نمیام مثل قبل حتی بدترم شد چند سال بعد عموم بابامم فوت شد و ارث خوبی از اونم بهم رسید