۴ چیزی بروز ندادم و گفتم که این ماه گوسفند نکشتن بابام هم نتونست بیاد شهر برام چیزی بیاره اونم طلبکار نگاهم کرد و رفت، تصمیم گرفتم شوهرم دیگه خرج خونه رو بده تا بفهمه زندگی چیه و هزینه های زندگی چقدرن، چند بارم شوهرم بهم گفت چرا بابات چیزی نمیاره بهانه‌های مختلف براش آوردم و اونم هیچی نگفت، که یه روز دیدم جمع شدن دور هم و می خوان رستوران بزنن پرسیدم سرمایه دارید؟ جاری گفت ما که نه اما مال بابای تو هست مگه همش قرار نیست ارث برسه به تو حالا ما‌ همونو جلوتر ازش میگیریم رستوران میزنیم کفرم در اومد بابای من زنده هست بعد اینا دارن برای ارثش برنامه ریزی میکنن برام خیلی تعجب آور بود که با پول بابای من دارت برنامه ریزی میکنن بعد جاریم هیچ پولی نمیاره ولی شریکه منم بهش گفتم پس به بابات بگو خونه ش رو بفروشه که شما هم ی سرمایه داشته باشید، تازه بهش برخورد که چرا من این حرف رو زدم شروع کرد به داد و بیداد که تو چشمت دنبال مال بابای منه و حق نداری وقتی بابام زنده هست برنامه ریزی ارثش رو بکنی ادامه دارد کپی حرام ❌