#معامله ۶
چند روز بعد یکی از همکار ها بهمگفت که رئیس شرکت ازش خواسته تا از من خاستگاری کنه. خیلی جا خوردم. فکرش رو هم نمیکردم. با خودم گفتمنکنه حرف های همسرس اوت اوایل جدی بود و رئیس از اول به من نظر داشته. وسایلم رو جمع کردم و از شرکت رفتم. دیگه هم سر کار نرفتم. حال مادرم یکمبهتر شده بود. دنبال یه کار جدید بودم که در خونمون رو زدن. وقتی باز کردم با دیدن رئیس شرکت خواستمدر رو ببندم اما اجازه نداد. اومد داخل و برامتوضیح دادکه از اول هیچ احساسی بهم نداشته و وقتی من دوباره برگشتم سرکار شش ماهی بوده که جدا شدن. خیلی زود با هم ازدواج کردیم. همسرش وقتی فهمید با من ازدواج کرده خیلی ناراحت شد و اومد جلوی خونه ناراحتی کرد ولی شوهرم خیلی محکم بهش گفت اگر بچه رو میخواد حق نداره دیگه بیاد دَر خونه. بعد از اون اتفاق دیگه نیومد. ایرج خیلی به من ظلم کرد و من منتظر روزی هستم که خدا جوابش رو بده اما هنوز نداده. الان یه پسر دارم و با شوهرم راحت زندگی میکنم. فقط گاهی همسر اولش به بهانهی گرفتن پول برای خرج دخترش میاد جلوی در تا حرف بزنه اما هر بار شوهرم من رو میفرسته جلوی در و میگه بهش بگو میریزم به حسابت. حتی یک کلمه هم باهاش حرف نمیزنه. خدا رو شکر میکنم که سختی های منم تموم شد.
پایان
کپیحرام
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خدمت اعضای محترم سلام وعرض ادب واحترام وآرزوی قبولی طاعات 🌹
قسمت جا افتاده از داستان خدمت شما سروران گرامی🙏❤️