یه چشمم اشک‌بود یه چشمم خون.‌التماس به همسرم فایده ای نداشت. دخترم‌گفت اگر اینکاررو کنید من خودکشی میکنم اما پدرش باهاش بد برخورد کرد که همون لحظه به غلط کردن افتاد. زنگ زدم برادر شوهرم ازش کمک بگیرم اماگفت من دخالت نمیکنم، دستم به جایی بندد نبود و فقط گریه کردم.‌ تا روز خاستگاری شوهرم گفت آماده بشید امشب میان.‌ انقدر گریه کرده بودیم هر دو چشم هامون پف کرده بود.‌اما هر چی منتظر موندیم هیچ کس نیومد.‌شوهرم گفت اصلا خاستگاری درکار نبوده و این حرف رو برای تنبیه‌هر دو تون گفتم.‌ بعد به دخترم گفت اگر یک‌بار دیگه اشتباهی ازش سر بزنه فقط با پدرش طرفه. تا یک‌ماه هم دخترم رو مجبور میکرد هر روز بهش گزارش کار بده که اون روز چیکار کرده.‌ چند وقتی مدرسه نرفته بو‌د. براش معلم خصوصی گرفت و زیر نظر خودش به درس های عقب افتاده‌ش رسید. توی این چند سال به این نتیجه رسیدم که تربیت خیلی مهمه‌.‌ به تمام خانم هایی که داستان زندگیم رو خوندم میگم که همسرتون رو در جریان اشتباهات فرزندانتون بزارید حتی اگر عصبی میشن و با خشونت رفتار میکنن.‌ وقتی پدر رو از یه مشکل کوچیک حذف میکنید تبدیل میشه به یه گره کور. پایان کپی‌حرام