#کمک_کردن ۴
به شوهرم گفتم الان بریم خونه و فردا صبح اول وقت بریم بیمارستان ببینیم حال این خانم چه جوریه.
اونم موافقت کرد توی ماشین بهم گفت میخوای بری ببینی چی شده که به این روز افتاده.
سر تایید تکون دادم و گفتم آره خیلی برام جالبه دوست دارم برم سر در بیارم از طرفی هم میخوام ببینمش
شوهرم خندید و گفت فردا صبح با هم میریم
وقتی رسیدیم خونه همگی از خستگی بیهوش شدیم و فردا صبحش اول وقت رفتیم بیمارستان بهمون با کلی التماس اجازه ملاقات دادن وقتی که رفتیم سراغش پیرزن خیلی رنجور و چروکی بود از دخترم حسابی ازش تشکر کرد و دعاش کرد که نجاتش داده بهش گفتم خانوم میتونی برام بگی اون روز چی شد اصلاً شما اونجا چیکار داشتی چرا اون اتفاق برات افتاده
لبش رو ترک کرد و آروم گفت برات میگم سالها پیش که من جوان بودم دختر زیبایی بودم و بابام آدم اسم و رسم داری بود پسر دوستش اومد خواستگاریم به قول قدیمیا پولشون از پارو بالا میرفت خیلی پولدار بودن منم بهش جواب مثبت دادم و با مجتبی رفتیم سر زندگیمون شوهرم خیلی پولدار بود خیلی هم دوسم داشت
ادامه دارد
کپی حرام