#تحقیر 6
دلم بدجوری خون بود... روز بعد احسان که از خونه بیرون رفت با اینکه فکر میکرد دعوای دیشب تموم شده اما من رفتم دادگاه و درخواست طلاق دادم.
وقتی که در جریانش گذاشتم تازه به خودش اومد و گفت _ مرضیه به خاطر یه دعوا رفتی دادگاه ؟
با عصبانیت جوابشو دادم_ به خاطر یه دعوا؟ همیشه تو جمع منو تحقیر میکنی اینکه نشد زندگی! من زنتم.
برای چی خجالت زدهم میکنی؟
خیلی پشیمون بود و هر چقدر که احساس ندامت کرد اهمیتی ندادم.
باید روی حرفم میموندم خواستم با دخترم نازنین برم خونه بابام اما مانع شد و قسم خورد که دیگه تکرار نمیکنم.
منم ناچار به خاطر دخترم یه فرصت بهش دادم اما به شرط اینکه بیاد دادگاه تعهد بده که دیگه حق نداره تحقیرم کنه.
احسانم ناچاراً به دادگاه اومد و تعهد داد منم بعد از گرفتن تعهد به خاطر دخترم نازنین برگشتم و سعی کردم که تحقیر و اهانتهایی که در گذشته بهم کرد رو فراموش کنم.
سخت بود اما هر طور شد موندم و به زندگیم ادامه دادم.
بچه دومم رو که حامله شدم خدا را شکر رفتارهای احسان به کل عوض شده بود دیگه خبری از تحقیر و توهین کردناش نبود.
پایان.
کپی حرام.