مرا طلاق داد، مهریه ام رو دادگاه قسطی کرد، نتونستم به دادگاه ثابت کنم که نصف پول خونه رو من دادم، به ناچار رفتم خونه یکی از خواهرهام، داگاه گفت که میتونم هفته ای یکبار بچه ام رو ببینم و من هربار یا باید یکی از رسید دریافت مهریه به شوهرم میدادم که پسرم رو ببینم یا هر بار باید شکایت میکردم با مامور میرفتم برای دیدن بچه ام، یه روز پسرم بهم گفت، مامان توکه در امد نداری، بابا این پول مهریه ات رو هم اینجوری ازت میگره، نمیخواد من رو ببینی، من خودم بزرگ میشم میام پیشت، اونروز هر دو خیلی گریه کردیم، یک هفته بچه ام رو ندیده بودم داشتم از غصه خفه میشدم، منم رفتم مدرسه پسرم همه چی رو گفتم، مدیر گفت، شما برای اینکه کسی به مادر شوهرت خبر نده، یواشی بیا دفتر ما پسرت رو میاریم اینجا ببینش، تا پایان مدارس من اینطوری پسرم رو میدیم، زبان نفرین نداشتم، میگفتم، به نفرین من احتیاجی نیست، قطعا که خدا جواب شوهر و دستیارش مادر شوهرم رو میده، یه خواستگار برام اومد، ندیده گفتم میخوام، چون خونه خواهرم خیلی معذب بودم، وقتی شب خواستگاری همسرم که الان دارم باهاش زندگی میکنم اومد که همدیگر رو ببینیم، دیدم چه اقای خوش چهره و خوش تیپی هستن... ✍ادامه دارد... #⛔️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃