5 احسان جلو اومد و با داد گفت _ می‌خوای بری خونه بابات آره؟ با گریه سری تکون دادم و گفتم _ روانی تو آدم نمی‌شی! اشتباه کردم که یه فرصت دیگه بهت دادم... کسی که تو این یک سال با حرف زدن سر به راه نشد الانم انتظاری ازش ندارم. بعدش خواستم از خونه بیرون بیام که دنبالم افتاد و وقتی که بهم رسید دستم رو محکم گرفت و منو کشون کشون دنبال خودش برد . با گریه گفتم _ چیکار می‌کنی احسان زده به سرت ؟ ولم کن دست از سرم بردار. احسان با داد گفت _ میبرمت خونه بابات دیگه. بعدش در ماشین رو باز کرد و بی‌توجه به فریادهای من همونطور پرتم کرد تو ماشین و درو بست. خودشم سوار شد و راه افتاد کوتاه نمی‌اومد ماشین رو نگه نمی‌داشت. ادامه‌دارد. کپی حرام.