بزار حالا با هم صحبت کنیم، داد زدم_ من با شما هیچ صحبتی ندارم سریع از خونه من برید بیرون که بیشتر از این نمیتونم تحملتون کنم. پدر و دختر وایسادن خیره خیره به فردین نگاه کردن که ببینن فردین چی میگه. فردین هم اخمهاش روکرد توی هم و سرش رو انداخت پایین. وقتی دیدن توجهی از فردین نمیبینن از خونه من رفتن بیرون. از دست شوهرم دلخور شدم گفتم چرا هیچی نگفت. همینطور که اخمهام توی هم بود فردین صدام زد_ بهشته چرا ناراحتی؟ رو کردم بهش_ از دست تو_ چرا از دست من مگه من چیکار کردم؟__ برای چی سکوت کردی و از خونه بیرونشون نکردی؟ گله مند نگاهی بهم انداخت__ هرچی که بودن مهمان خانه من بودند. آدم مهمان رو از خانه بیرون نمیکنه. از یک جهت به فردین حق دادم و از جهتی به خودم. تو دلم گفتم: مهمان نبودن موریانه بودند اومده بودند که پایههای زندگی من رو سست کنند. بهشته خانم مکثی کرد و ادامه داد. فردین در دوران مجردیش به دختری که در همسایگی آنها زندگی میکرده علاقمند میشه و به عمهام که مادر شوهرم هست میگه بره براش خواستگاری عمهام میگه اون دختر به درد تو نمیخوره، فکر اون دختر رو از سرت بیرون کن، فردین میپرسه چرا؟ میگه چون اون دختر الحق هست
( الحق یا علی اللهی) ( علی اللهیها میگویند حضرت علی خداست و چون شریک برای خدا قائل میشوند پس نجس هستند) فردین گفت...
ادامه دارد...
کپی حرام⛔️
https://eitaa.com/joinchat/884933355C27c1dc7367
لینک گروه دورهمی ملک سلیمان و شهید گمنام