#همه_چی_به_اعتدال
حتی وقتی خواهرشوهرهام میومدند اجازه نمیدادم کاری انجام بدن.
البته شوهرمم ازم توقع داشت چون مدام بهم میگفت فریده تو نوعروس این خونه ای قبلا زنداداشهام کارا رو میکردند الان نوبت تویه.
کاری نکن مامانم یا داداشهام یا فک و فامیلام فک کنن میخوای از زیر کار در بری،دلم میخواد همه بدونن چقدر کدبانو هستی
مواقع عید و خونه تکونی به خونه ی تک تک شون میرفتم و کمک میکردم مادرشوهرمو شوهرم و جاریها و حتی برادرشوهرهام خیلی بهم افتخار میکردند که خالصانه دوسشون دارم و براشون دل میسوزونم
همسرم من رو بخاطر دوری از شهرستان و منزل پدری دیر به دیر به روستا میبرد.
همه ی زندگی و دلخوشی من خلاصه شده بود در همون اتاق کوچک خونه ی مادرشوهرم که بعنوان خونه ی بختم بود.
هروقت جاریهام به منزل پدرشون میرفتند برادرشوهرهام میومدند خونه ی مادرشوهرم و من هم مثل یه مهمون حسابی ازشون پذیرایی میکردم.
سه سال بعد کم کم خسته شدم حس میکردم بقیه به کارهای من عادت کردند و دیگه بیشتر شبیه یه کلفت باهام رفتار میکنند...
✍ادامه دارد...
#
#کپی_فوروارد_برای_دوستتون_و_گروها_کانالها_از_داستان_حرام⛔️
🍃┅🦋🍃┅─╮
@shahidma
╰─┅🍃🦋🍃