ساسان رو کرد به عرشیا _حالا اگر یکی براشون تعریف کنه که یه دختر بی‌پناهی که فریب خورده بوده اومده تو تهران بعد یه نفر پیدا شده باهاش ازدواج کرده سر و سامانش داده براش کف و سوت و هور را می‌کشند که ای وای چه کار قشنگی کرده اما وقتی همین شرایط برای خودشون پیش میاد شروع می‌کنن بهانه تراشی و عیب گرفتن و نمیگذارند که همون کار خیر انجام بشه عرشیا جواب داد _یه خورده تو هم عجولی هر کاری احتیاج به زمان داره صبر کن درست میشه ساسان نگاهش رو داد به بالا ان شاءالله همین طوری که تو میگی بشه من که همه توکلم به خداست و از خودش خواستم که این مشکل من رو حل کنه همین جور مشغول صحبت بودیم که رسیدیم در خونه عرشیا نگه داشت ما پیاده شدیم باهاش خداحافظی کردیم اون رفت و من و ساسان هم اومدیم خونه هر دومون رو به مامان سلام کردیم جواب سلام ساسان را گرفت رو کرد به من _ای چشم سفید نگفتم بهت نرو حرف منو گوش نکردی، نه ببخشید مامان دلم براش شور می‌زد سرش رو انداخت بالا _نه پسرم دلت شور نمی‌زد شما خیلی فضولی و می‌خوای از همه کارها سر در بیاری ساسان رو کرد به مامان _کاریش نداشته باش اتفاقاً خوب شد که اومد بهم آرامش داد مامانم نگاه تامل برانگیزی بهمون انداخت _خوبه دوتا شدین دل به دل هم میدین خدا برا هم حفظتون کنه این حرف رو زد و دلخور رفت تو آشپزخونه ساسان نشست کنار دستگاه تلفن گوشی رو برداشت و شروع کرد به زنگ زدن به دوستان و آشناهاش که من دنبال کار هستم جایی رو سراق دارید من برم سر کار... ادامه دارد... کپی حرام⛔️ جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم