#عاقبت_حسادت
ولی من خستگی راه و نفس تنگی بخاطر پله ها رو بهونه کردم و گفتم یکم استراحت کنم بعدا میرم ببینم.
چند ساعت اونجا بودیم که تخت و کمک هم رسید بقیه وسایل رو جابجا کردند ولی من اصلا از جام تکون نخوردم حتی یه بار هم نرفتم توی اتاق تا وسایل رو ببینم.
فقط یکبار با سردی تبریک گفته بودم.
بعد از چندساعت خستگی رو بهونه کردم و از همسرم خواستم زودتر برگردیم خونه.
توی راه ازم گلایه کرد که چرا اینقدر سرد بودم و یکبار هم برای دیدن وسایل بچه به اتاق نرفتم ؟با ناراحتی گفتم بدم میاد مادرتو خواهرت اینقدر دوست دارن سرکوفت بزنن بهم که وسایل اون بیشتر از منه.
با چشمای گرد شده نگاهم کرد و گفت اصلا اونا از این اخلاق ها دارن که تو میگی؟
چرا تهمت میزنی؟ تنها رفتاری که بلد نیستند سرکوفت زدن و چشم و همچشمی و این چیزها.
واقعا راست میگفت ولی من از حسادت داشتم میترکیدم میدونستم مادرم نمیتونه در اون حد سیسمونی برای بچه م اماده کنه...
✍ادامه دارد...
#
#کپی_فوروارد_برای_دوستتون_و_گروها_کانالها_از_داستان_حرام⛔️
🍃┅🦋🍃┅─╮
@shahidma
╰─┅🍃🦋🍃