رضا در سوریه قناسه می‌زد، خمپاره می‌زد، نترس و غیرتی بود، همرزمانش می‌گفتند رضا می‌رفت داخل چادرهای داعش و آنها را می‌شمرد و می‌آمد، وقتی می‌رفت، می‌گفتیم دیگر او را می‌کُشند، رجز می‌خواند و می‌جنگید و می‌گفت بیایید با من بجنگید، او عربی را هم خوب بلد بود. برای بچه‌های یتیم سوری حلوا درست می‌کرد و به همراه شهید علی کاهکش، بچه‌های سوری را از خرابه‌ها پیدا می‌کرد و برای آنها غذا می‌بُرد، او خط‌شکن هم بود و در همین خط‌شکنی‌ها فهمید که ۴۰ بچه‌ یتیم در خرابه‌ها هستند، داعش خانواده‌های آن بچه‌ها را کشته بود و خانمی سرپرست‌شان بود و نمی‌توانست آنها را ساکت کند که لو نروند، رضا از غذای بچه‌های رزمنده، پنهانی برای آنها می‌بُرد، همرزمانش نمی‌دانستند که رضا غذا را کجا می‌برَد اما تعقیبش می‌کنند و می‌بینند که او با لباس نظامی خود، بینی بچه‌ها را پاک می‌کند، شربت در گلوی‌شان میریزد و بهشان غذا می‌دهد. 🌷 شهید رضا عادلی🌷 📎 به روایت مادر شهید 🦋🦋🦋 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃