شب عید غدیر بود. داشتیم از تهران برمیگشتیم. نزدیک دو راهی قم_همدان رسیدیم؛ قرار بود بریم همدان. یکباره سوال کرد: زود باش بگو: بریم همدان یا قم، خونه آقاسجاد؟! تا خواستم جواب بدم، با سرعت مسیر رو به طرف قم کج کرد! گفتم این موقعه شب بدون اطلاع قبلی میخوای بری خونه دوستت؟!! گفت: شاممون رو میخوریم، برای خواب میریم خونشون! یه سر هم به خانوم شهید غریب میزنیم که سادات هستند! اون شب با خانواده ِ آقاسجاد رفتیم خونه شهید غریب... آقاسجاد و آقارضا وقتی چشمشون به وسایل شهید غریب افتاد، مطمئن بودند که این راه شهادت براشون دیر و زود داره اما سوخت و سوز نداره... گویا در عالم دیگه ایی بودند. فردا صبحش قرار شد بعد زیارت حضرت معصومه(س) به همدان برگردیم! توی راه به آقارضا گفتم امروز باید به سادات عید رو مخصوص تبریک بگی! از ما گفتن و از آقارضا زنگ زدن! از قم تا همدان پشت سر هم زنگ می زد و میگفت: الو... سلام سید جان! عیدتون مبارک... بهش گقتم واقعا این همه دوست سید داشتی، ما بی خبر بودیم؟! خندید و گفت: حالا اینا نصف دوستای سیدم بود. حالا میگم آقارضا! الان که پیش سرور سادات عالم هستی، ما رو هم فراموش نکن.😭 کنار شهدایی...از طرف ما عید رو به مولامون تبریک بگو...💗💗💗 http://eitaa.com/shahidmohammadrezaalvani