#جرعه_معرفت
👽زینب کذاب
🔰ابو هاشم جعفرى میگويد: در زمان متوكل، زنى ادعا كرد كه زينب دختر فاطمه س دختر رسول خدا ص است.
✴️متوكل به او گفت: تو زن جوانى هستى، در حالى كه چندين سال از وفات رسول خدا میگذرد.
⚜زن گفت: رسول خدا دستش را به سرم كشيد و از خدا خواست كه در هر چهل سال، دوباره جوانى را به من برگرداند. و من تا به حال، خودم را به مردم معرّفى نكرده بودم تا اينكه الآن نيازمند شدم و اظهار كردم!
✴️متوكل، فرزندان كهنسال ابو طالب، عباس و قريش را جمع كرد و جريان را به آنها گفت.
✳️برخى از آنان روايت نمودند كه زينب، دختر فاطمه س در فلان سال فوت كرده است.
✴️متوكل به زن گفت: در مورد اين روايت چه مىگويى؟
⚜آن زن گفت: دروغ است؛ چون كار من از مردم پوشيده بود و هيچ كس نمیدانست من مرده ام يا زنده.
✴️متوكل رو به آنها گفت: جز اين روايت دليل ديگرى داريد.
✳️گفتند: خير.
✴️گفت: تا دليلى نباشد كه او را وادار كند از ادّعاى خود دست بردارد، به او چيزى نمىگويم.
✳️گفتند: امام على النقى عليه السّلام را احضار كن. شايد بتواند دليلى غير از دليل ما بياورد.
متوكل دنبال امام فرستاد. وقتى حضرت آمد و قضيّه آن زن را گفت، حضرت فرمود:
☀️دروغ میگويد. زينب كه در فلان سال و فلان ماه و فلان روز، وفات كرده است.
✴️متوكل گفت: اينها هم مثل سخن تو را گفتند: ولى من قسم خوردم بدون دليلى كه او را وادار كند از ادعاى خود برگردد، با او كارى نداشته باشم.
☀️حضرت فرمود:
ناراحت نباش، اينجا دليلى است كه او و كسانى ديگر را وادار میكند تا به حق اقرار كنند.
✴️متوكل گفت: آن چيست؟
☀️امام فرمود: گوشت فرزندان فاطمه س بر درندگان حرام است. او را در ميان درندگان بينداز. اگر از فرزندان فاطمه س باشد آسيبى به وى نمیرسانند.
✴️متوكل به زن گفت: اكنون چه میگويى؟
⚜زن گفت: او میخواهد من كشته شوم.
☀️حضرت فرمود:
اينجا عده اى از فرزندان فاطمه س هستند. هر كدام از آنها را كه میخواهى ميان درندگان بينداز. در اين هنگام، چهره هاى همه آنان تغيير كرد.
بعضى از دشمنان حضرت گفتند: چرا او به غير خودش حواله میدهد؟ خودش برود.
✴️متوكل هم علاقه داشت كه امام ع برود و بدون اينكه او در قتل حضرت دخالتى داشته باشد، كشته شود. از اين رو به حضرت گفت: اى ابو الحسن! چرا خودت نمىروى؟
☀️امام فرمود: اگر بخواهى مىروم.
✴️متوكل گفت: بروید.
☀️امام فرمود: ان شاء اللَّه مىروم.
نردبانى نصب كردند و حضرت وارد شد. در آنجا شش شير وجود داشت. وقتى امام به آنجا رفت و نشست، شيرها آمدند و دور او حلقه زده و نشستند. و سرهايشان را به زمين گذاشتند. حضرت دستش را بر يك يك آنها میكشيد و اشاره میكرد كه به طرفى برود، و شير مىرفت تا اينكه همه برخاستند.
🔹وزير متوكل به او گفت: اين خوب نيست. قبل از اينكه اين خبر در شهر پخش شود، دستور بده تا امام از آنجا خارج شود.
✴️متوكل گفت: اى ابو الحسن! ما نمیخواستيم به تو آسيبى برسد. و يقين داشتيم كه تو راست میگويى. اكنون دوست داريم كه بالا بيايى.
☀️حضرت برخاست و به طرف نردبان آمد. و شيرها دنبال او بودند و خودشان را به لباس امام میماليدند.
وقتى كه امام پايش را به اولين پله نهاد، سرش را برگرداند و اشاره كرد كه بر گردند. همه شيرها نيز برگشتند.
حضرت بالا آمد و فرمود: هر كس گمان مىكند فرزند فاطمه س است، برود و در آنجا بنشيند.
✴️متوكل رو به آن زن كرد و گفت: برو پايين.
⚜زن گفت: به خدا قسم دروغ گفتم. من دختر فلانى هستم احتياج وادارم كرد تا چنين ادعايى بكنم.
✴️متوكل گفت: او را ميان درندگان بيندازيد. ولی مادر متوكل واسطه شد و نگذاشت او را پيش شيران بيندازند.
الخرائج و الجرائح، ج1، ص 404
@shahidmohammadrezaalvani