قضاوت عجولانه نکنیم ...🌷 مسیرو به تاکسی گفتم، ایستاد، شک کردم سوار شم یا نه!! چهرش به افراد معتاد می خورد، یه کم ترسیدم عجله داشتم بسم الله گفتم و سوار شدم!! اونم ماسک رو صورتشو تنظیم کرد و راه افتاد... همینجور توی دلم ذکر میگفتم، چشمم افتاد به عکس آقا چسبونده بود جلوی کیلومتر شمار، درو که بستم راه افتاد، صدای ضبطشو بلند کرد، نوای صوت مداحی پیچید توی ماشین__ شهید گمنام بگو... بگو به من حرف دلت رو... تا کی می خوای سکوت کنی؟ از آینه نگاهش کردم، اشک تو چشاش موج میزد، سرفه میکرد بدجور، همه ی مسیرو بی صدا اشک ریختم اونم همینطور. از خودم و قضاوت بیجام خجالت کشیدم، وقت پیاده شدن گفتم حاج آقا شرمنده حلال کنید نشستم کناره خیابون، نفهمیدم چقدر طول کشید، من موندمو یه دنیا خجالت و شرمندگی @shahidmoshtaghi