💕
#لات_های_بهشتی
#سید_پابرهنه۳
حمید ساکت نمےشد و تنها کسی که توانست آرامش کند، بی بی بود... بی بی ، خودش صبور و آرام بود و از شهادت رضا، راضی و همین آرامشش حمید را آرام کرد و تلنگری شد در وجود حمید....
سید حمید که فکر مےکرد بزن بهادر محله است، حیران و درمانده! شاهد شجاعت کسی بود که همیشه او را بزدل و ترسو مےدانست...
تا چشم بر هم زدند انقلاب شد و بعد جنگ... حالا دیگر سید حمید با چشمانش مےدید نوجوان هایی که از او بسیار کوچکتر هستند، به جبهه مےروند... سید حمید دیگر در کنار رفقایش هم احساس تنهایی مےکرد، مےخواست به جبهه برود اما آیا در جبهه سید حمید را با آن سابقه اش قبول مےکردند؟؟؟؟
یکی از کامیون دارهایی که کمک های مردمی بار زده بود، با اکراه سید حمید را به جبهه برد... جبهه جنوب
گویی از ظلمت به نور رسیده بود!!! با حیرتی آمیخته با شوق، به دنیایی رسیده بود که از کودکی به دنبال آن بود.... و سید خیلی زود تغییر کرد....
افسوس مےخورد بر عمر از دست رفته اش و همیشه خودش را سرزنش مےکرد...
بعد از مدتی شب ها در بیابان،
#پابرهنه پرسه مےزد و چندی بعد برهنگی پایش همیشگی شد و به
#سید_پابرهنه مشهور....
#ادامه_دارد...
ڪانال
#شهید_امید_اکبری⚘
@shahidomidakbari
#انتشارحتماباذکرلینک