📚 لذت دانایی
🌾 نان و سیب زمینی
🔹️ ساعتی بعد شام آوردند . ظرف های نان و کباب وارد محل جلسه فرماندهان شد ، بعد هم نان و سیب زمینی برای بسیجی ها آوردند !
🔸️ بعد از شام ، هر چه به ابراهیم گفتند که بیا و برای فرماندهان دعای توسل بخوان قبول نکرد و گفت ؛ من دعای خود را با بسیجی ها خواندم .
🔹️ در راه بازگشت به قرارگاه ، وقتی سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم ، یک بسته را به ابراهیم دادم و گفتم : برایت نان و کباب آوردم .
🔸️ ابراهیم همانطور که پشت فرمان نشسته بود ، نان و کباب را از من گرفت و با دست دیگر از شیشه ماشین به بیرون پرت کرد و گفت ؛
" من با بسیجی ها نان و سیب زمینی خوردم ، بگذار این غذا را حیوانات بیابان بخورند . "
(کتاب سلام بر ابراهیم - ج ۲ ، ص ۱۶۲ )
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾