🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
زنان عنکبوتے 🕷🕸
قسمت18
عکسی زنها و مردها را آرش گرفت تا بررسی کند. همان شب نتیجه را روی صفحه برای جمع گفت:
- این کار جریانی داره اداره میشه. کار یکی ده نفر نیست...
بستن و دارن هر پیش می برن. این شش تا زنی که شهاب آمار داده که چهارتاشون تهرانین دوتاشون هم تهرانی نیستند و دانشجو هستند تهران .
البته ظاهرة؛ که اطلاعات دقیق خونوادگی و محل کار و زندگی و... توی پرونده آوردم.
یه نکته جالب اینکه مردایی که با اینا کار میکنن و شهاب توی مزون دیده همه بالای چهل سال هستن و از برو بچه های سیاسی!
اینا یکی دو ساله با ایران نبودن یا در سکوت خبری بودن!
آرش همان طور که صفحه عوض میکرد ادامه داد:
- دیگه اینکه عکسای جدیدی ازشون پیدا کردیم با یه گروه هنرمندا که هم توی فضای مجازی، صفحه با اعضاء بالا دارند، هم شهرت دارند. مخصوصا یکی از این دخترا!
آرش عکس های متعدد دختر را روی صفحه انداخت:
- هم با هنرمندا زیاد عکس داره، هم با دخترای دانشگاهی، هم با سلبریتی ها!
بچه ها در سکوت بودند که آرش رفت.
شهاب با احتیاط گفت: - اقا امیر با توجه به حجم و مدل کار که داره پیچیده می شه، کاش ارش
کامل به ما ملحق می شد.
امیر در سکوت کمی از چایش را نوشید و گفت:
- آرش! خودش درگیر پروژه گروه های زیرزمینی موسیقیه و کنار بچه های خبرنگاری هم هست!
کمک ما هم میکنه!
شهاب می دانست که آرش دارد اضافه کار سر این پروژه کمک می دهد اما بودن دائم او نتایج را زودتر نشان می داد.
حتی می دانست که خود امیر هم به این امر تمایل دارد فقط حجم بالای کار و راضی کردن مسئول، کمی سخت بود.
نگاهی زیر چشمی بین سید و سینا رد و بدل شد. بچه ها قصد بیرون رفتن از اتاق را نداشتند. سید در ظرف بیسکویت را کنار گذاشت.
بیسکویتی را که برداشته بود تکه کرد و گفت:
- هرطور شما صلاح میدونید. شما سر هردوتا پروژه هستید.
چون آرش به پرونده سال ۸۹ مسلطه و این هم خیلی شبیه شده ... البته من از حساسیت پرونده در دستور کار آرش خبرندارم.
این عقب نشینی یک گام جلو آمدن بود. کوتاه پیشنهاد دادن و زود کنارة میدان جاگیرشدن.
امیر به صورت منتظر بچه ها خیره شد و گفت:
- تا شب درگیرم. حدود نهار به آرش بگو بیاد ریز کار رو براش بگو. منم رایزنی میکنم برای آمدنش.
امیر در دلش دعا می کرد که پرونده این قدر بزرگ نباشد که نیاز به آمدن سهیل و صدرا و حامد هم باشد.
حجم دشمنی ها و توطئه ها هر کدام را سرچند کار واداشته بود. گاهی دلش برای زندگی بچه ها می سوخت اما میان همه دلش برای جوانان ایران بیشتر آتش می گرفت که ندانسته همراه می شدند با دیوهایی که جز اسارتشان نقشه ای دیگر در سرشان نبود.
کوچک که بود، تلویزیون کارتونی نشان میداد؛ پینوکیو و شهر لذتها. خور و خواب و خشم و شهوت... اما آراسته و تزیین شده ... و دیگر هیچ. خانه شکلاتی وسط جنگل که ظاهرش فریبنده بود و ساکنش جادوگر بدجنس.
ـ
#شهیدمحمدرضا_تورجی زاده🚩
@shahidtoraji213