💔
شاگردی که از معلم جلو زد!
👈دی ماه 1365
ارتفاعات قلاویزان مهران
فقط شنیده بودم "برادر غلامی" صدایش میکنند.
از همه هم با حالتر و مؤدبتر، سیدمحمد بود.
خیلی با احترام نسبت به او برخورد میکرد.
بعداً که ازش پرسیدم، فهمیدم سیدمحمد چند سالی در مدرسهای در خیابان شهید آیت الله سعیدی (غیاثی) تهران، در کلاسی درس خوانده که برادر غلامی آن جا معلم بوده است.
حالا در خط مقدم جبهه، زیر بارش خمپاره و توپ، برادر غلامی برای سیدمحمد و بقیه بچه ها که دانش آموز بودند، کلاس درس دایر کرده بود تا از کسب علم حتی در میدان جنگ غافل نمانند!
👈بهمن 1365
شلمچه/ عملیات کربلای 5
شلمچه بود و سه راه مرگ. آتش بود و آتش، خون بود و جنگ.
پانزده نفر نیرو از گروهان یک گرفتیم برای تحکیم مواضع جلو.
اسم "محمد غلامی چیمه" و "سیدمحمد هاتف" در لیست نگهبانی آن شب بود.
صبح فردا غلامی را دیدم که خاکی و گرفته، گوشۀ سنگر نشسته بود.
نزدیکتر که شدم، گفتم:
ـ برادر غلامی ... بگو کی شهید شده...
دیگر عادی شده بود. هر ساعت خبر شهادت یکی از دوستان و همرزمان را به همدیگر می دادیم. آن هم با لبخندی که غم و اشکی سخت ولی پنهان پشت آن خوابیده بود!
خیلی عادی گفت:
- کی؟
سعی کردم لبخند بزنم. شاید می خواستم از شدت و تلخی خبر بکاهم! گفتم:
ـ شاگردت ...
ـ کدومشون؟
ـ هاتف ... سیدمحمد هاتف
جا خورد، ولی سعی کرد جلوی ما خودش را کنترل کند.
آهی از ته دل کشید، اشک در کنج نگاهش حلقه زد. با حسرت گفت:
ـ عجب دوره و زمونهای شده ... مثلاً من معلم بودم و سیدمحمد شاگرد ... حالا اون از من جلو زد...
دو روز بعد، داخل سنگر که نشسته بودم، یکی از بچهها آمد و گفت:
ـ بگو کی شهید شده ...
هر کدام از بچههای گردان را میتوانستیم حدس بزنم. ترجیح دادم خودش بگوید.
با بغض گفت:
- آقا معلم هم شهید شد ...
ـ کی؟!!!
ـ برادر غلامی ... غلامی چیمه. همون که دلش میسوخت سیدمحمد هاتف ازش جلو زده ...
ده ـ دوازده سال بعد، شهیدان محمد غلامی چیمه و سیدمحمد هاتف ـ آقا معلم و شاگرد ـ هر دو باهم بازگشتند.
تکه استخوان هایی در تابوت های چوبی سبک.
✍حمید داودآبادی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞
@aah3noghte💞
@hdavodabadi
#انتشارحتماباذکرلینک