شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_پنجم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے یڪے از قرص هاے زرد رنگ را ڪف دستش گذاشت و
💔 ✨ نویســـنده: با این ڪہ هنوز ڪلمہ اے از نوشتہ ها را نخوانده بود، اما حسے بہ او مےگفت این ڪتاب، گنجے است ڪہ آشڪار شده و معجزه اے آن را بہ دست او رسانده است. معجزه وقتے بیشتر رخ نمود ڪہ او در بالاے اوراق، در بین خطوطے ڪہ بہ عربے متفاوتے با خط امروز عرب نوشتہ شده بود، چشمش بہ عدد آشناے عربے افتاد؛ بہ عدد ۳۹ ڪہ مے توانست حدس بزند باید سال ۳۹ قمرے باشد و سال ۳۹ قمرے یعنے قرن 6 میلادے! دیگر شڪے نداشت ڪہ بہ یڪ گنج واقعے دست یافتہ است. حتے اگر این عدد ربطے بہ سال ڪتابت نداشتہ باشد، باز ڪاغذهاے پاپیروس و اوراق پوست آهو ثابت مے ڪرد ڪہ قدمت این نسخہ ے خطے بیشتر از آن است ڪہ بشود تصورے از آن داشت. ڪشیش جان تازه اے گرفت. شروع ڪرد بہ ورق زدن اوراق. بوے ڪہنگے ڪتاب را استشمام مے ڪرد؛ ڪتابے ڪہ باید بہ هر شڪل آن را بہ چنگ مے آورد، اما در عین حال نباید در برابر مرد تاجیڪ، هیجانے از خود بروز بدهد. بروز هر نوع هیجان و ڪلامے تأیید آمیز، معامله ے او را با غریبہ دچار مشڪل مے ڪرد. غریبہ نیز در همان حال داشت فڪر مے ڪرد ڪہ دوستش درباره ے قیمت صد هزار دلارے ڪتاب اغراق نڪرده است؛ زیرا مےدید ڪہ ڪشیش چگونہ اوراق ڪتاب را لمس مے ڪند و با هیجانے خاص بہ آن مے نگرد. احساس مے ڪرد در یڪ قدمے خوشبختے بزرگ زندگے اش قرار دارد؛ ڪشیش ایوانف هم دقیقا همین احساس را داشت. البتہ او بہ خوشبختے از یڪ قدم هم نزدیڪتر بود؛ چون آن را با تمام وجود حس مے ڪرد، حتے مے توانست آن را با انگشتان باریڪ و ڪشیده اش لمس ڪند و با چشمان ریز و آبےاش ببیند و باور ڪند ڪہ یڪ گنج واقعے بہ دست آورده است. ڪشیش سرش را بلند ڪرد، خودش را از روی میز عقب ڪشید و بہ پشتے صندلے تڪیہ داد. اما مدتے طول ڪشید تا نگاهش را از اوراق روے میز بگیرد و بہ مرد نگاه ڪند ڪہ همه ے وجودش سرشار از امید و هیجان شده بود و منتظر بود تا ڪشیش قیمت را بگوید و ڪار را تمام ڪند. ڪشیش بہ ریش بلندش دست ڪشید و در همان حال فڪر ڪرد ڪہ بهتر است مرد را بفرستد برود، ڪتاب را نگاه دارد و آن را به دوستش پروفسور آستروفسڪے، نشان بدهد و از اصل بودن آن مطمئن شود. اگر پروفسور بر قدمت آن صحہ گذاشت، با چند صد دلار ڪتاب را بخرد. ڪشیش گفت: «ظاهرا این ڪتاب یڪ ڪتاب قدیمے است، اما باید آن را با دقت ببینم و صفحاتے از آن را بخوانم تا معلوم شود موضوع آن چیست و چہ ارزشے دارد. هنوز نویسنده ے ڪتاب مشخص نیست. مے دانید ڪہ بخشے از ارزش ڪتاب، بہ نویسنده ے آن بستگے دارد. من نمے توانم همہ ے اطلاعات لازم نسبت بہ این ڪتاب را الان بہ دست بیاورم. باید چند ساعتے روے آن ڪار ڪنم. الان هم غروب است و باید از ڪلیسا بروم. فردا عصر درباره ے ڪتاب با هم صحبت خواهیم ڪرد. اگر آن را مفید یافتم، با قیمت خوبے از تو خواهم خرید. مطمئن باش پسرم.» مرد مطمئن بود ڪہ ڪشیش راست مے گوید. او حق داشت ڪہ درباره‌ے صحت قدمت و موضوع ڪتاب مطالعه ڪند، اما این چیزی نبود ڪہ او دلش مے خواست باشد. گفت: "البته درست مے گویید شما، اما دلم مے خواست همین امروز ڪار را تمام مے ڪردیم، چون من می ترسم." ڪشیش گفت: «حق با شماست پسرم، باید هم بترسید. حالا ڪہ معلوم شده دو غریبه دنبالت هستند و قصد دارند ڪتاب را از چنگت در آورند، بهتر است ڪتاب را با خودت نبرے. من آن را جایے نمےبرم، همین جا پنہانش مےڪنم تا فردا عصر همین موقع ڪہ نظرم را بہ شما بگویم و روے آن قیمتے بگذارم." ... 😉 ... 🏴 @aah3noghte🏴 @chaharrah_majazi