💔 کربلا که بودیم، اتفاقی افتاد که قرار شد بدون رفتن به نجف و کاظمین و... برگردیم ایران. با هزار نذر، گفتند فقط در حد یک سلام می‌رویم! خیلی سوز داشت بعد از این همه ساااال بعد از این همه سختی حالا فقط در حد یک سلام؟! ناچار قبول کردیم... اما از سوز دلمون باخبر بود دو شب مهمانمان کرد از غذای مهمان‌سرا و نذری مخصوص ایرانی ها که نگویم...😋 اولین شب، خسته راه نشسته بودم وسط صحن نگاه می کردم به گنبد طلایی گلدسته هایی که یکی شان پوشیده بود به ایوان طلایی که از زائر، خالی نمی شد نشسته بودم خودم را برای لوس کنم حرف بزنم گله کنم از سفر سختمان اما... تمام خستگی راه رفته بود جان تازه گرفته بودم ... ! الآن هم با دلم آمده ام نشسته ام همانجا الآن هم می خواهم گله کنم از سختی ها از نفسی که زمینم زده از قلبی که سربراه نیست از چشمانی که از بار گناه، خشک شده دریاب این دلِ ویران را💔 ... 💞 @aah3noghte💞