🔻جاذبه
(شعری از
#محمدحسین_نعمتی)
▪️دو دقیقه
تنها دو دقیقه
کافی بود تا برادر بزرگترت باشم
از کودکی میخواستی بزرگ شوی
چندان که سیبی را
به درخت کنجکاو همسایه برگردانی
راه میافتادیم
در همهمۀ مدرسهای که از دیدن نیمههای سیب به اشتباه میافتاد
تاریخی که هیچکاری به تولدمان نداشت
زبانی که حرفمان را نمیفهمید
و حسابی که پاکمان میکرد
گفتند
و گفتند
و هیچ نگفتند
که این کدام جاذبه است که سیب را برمیگرداند
به شاخه...
بزرگتر که شدی
دیگر هیچکس ما را با هم اشتباه نگرفت
نه تیری که پیشانیت را شکافت
نه فرشتگانی که آمده بودند
برای بردنت
آنقدر پیدایت نکردند
تا سردرآوردی از خوابهای مادربزرگ
تکیه داده بر درختی سپیدار
خیره بر دور دست
لبخند بر لب
از جاذبهای که خود کشف کرده بودی
هنوز هم که هنوز است
این تویی که دردهای بیبی نرگس را میبویی
و تو را دعا میکند نابینای محله
وقتی نجاتش میدهم
از چشمهای دریدۀ خیابان.
ماندهام
میان قابهایی که جای تو را پر نمیکنند
بیخواب پدری که در کنار تو خوابش برده است
بیتاب مادری که تمام روز را به من خیره میشود
تا تمام شب خواب تو را ببیند
روی همه نامهها نام تو نوشته شده است
چندان که بر پیشانی کوچه
تا از بن بست درآید
و بر سر در مدرسه
تا دیگر به اشتباه نیفتد.
این روزها حس میکنم
بزرگتر از آن شدهای
که برادر بزرگترت باشم.
☑️
@ShahrestanAdab