🔻ققنوس (بازخوانی شعری از به مناسبت زادروز این شاعر بزرگ نوگرا) ▪️«ققنوس، مرغ خوشخوان، آوازۀ جهان، آواره مانده از وزش بادهای سرد، بر شاخ خیزران، بنشسته است فرد. بر گرد او به هر سر شاخی پرندگان. او ناله‌های گمشده ترکیب می‌کند، از رشته‌های پارۀ صدها صدای دور، در ابرهای مثل خطی تیره روی کوه، دیوار یک بنای خیالی می‌سازد. از آن زمان که زردی خورشید روی موج کمرنگ مانده است و به ساحل گرفته اوج بانگ شغال، و مرد دهاتی کرده‌ست روشن آتش پنهان خانه را قرمز به چشم، شعلۀ خردی خط می‌کشد به زیر دو چشم درشت شب وندر نقاط دور، خلق‌اند در عبور... او، آن نوای نادره، پنهان چنان که هست، از آن مکان که جای گزیده‌ست می‌پرد در بین چیزها که گره خورده می‌شود یا روشنی و تیرگی این شب دراز می‌گذرد. یک شعله را به پیش می‌نگرد. جایی که نه گیاه در آن‌جاست، نه دمی ترکیده آفتاب سمج روی سنگ‌هاش، نه این زمین و زندگی‌اش چیز دلکش است حس می‌کند که آرزوی مرغ‌ها چو او تیره‌ست همچو دود، اگر چند امیدشان چون خرمنی ز آتش در چشم می‌نماید و صبح سپیدشان. حس می‌کند که زندگی او چنان مرغان دیگر ار بسر آید در خواب و خورد رنجی بود کز آن نتوانند نام برد. آن مرغ نغزخوان، در آن مکان ز آتش تجلیل یافته، اکنون، به یک جهنم تبدیل یافته، بسته‌ست دمبدم نظر و می‌دهد تکان چشمان تیزبین. وز روی تپه، ناگاه، چون بجای پر و بال می‌زند بانگی برآرد از ته دل سوزناک و تلخ، که معنیش نداند هر مرغ رهگذر...» 🔗 ادامۀ این شعر را در سایت شهرستان ادب بخوانید: shahrestanadab.com/Content/ID/11739 ☑️ @ShahrestanAdab