با موتور خودم را رساندم به رکعت آخر نماز. موتوری میگفت: «اگر قسمتت باشه، میرسی به نماز آقا» و در مسیر، کلّی خاطره گفت از جبهه. میگفت: «از ظهر تا آخرهای شب منم و این موتور...».
بعد از افطار و قبل از شروع جلسه، همین که نشستم و با آقا چشم در چشم شدم، آقا گفتند: «مثل گل آفتابگردان در شب!» این رباعی را سال ۸۸ خوانده بودم در اوّلین شعرخوانیام در این جلسات. شعرخوانیها شروع شد با سیّد علی موسوی گرمارودی.
شاید بیست نفر شعر خوانده بودند و آخرینشان اسمش مهدی بود. .شعرخوانی او که تمام شد، آقا گفتند «یک مهدی دیگه هم هست اینجا!»
اوّل گفتم: «یک رباعی بدهکارم به این جلسه به دلیل حافظۀ خوب!» آقا بلافاصله گفتند: «یادتون رفته بود. من یک بیتی اونجا خوندم؟ یادتونه؟» و همزمان زمزمه کردیم: «غافل دادیم دل به دستت/ ما را یاد و تو را فراموش» رباعی فراموششده را خواندم و بعد هم غزل. محمّدجواد شرافت بعد از جلسه گفت: «شنیدی آقا چه الحمدللّهی گفت بعد از پایان غزلت؟» نشنیده بودم و حالا در فیلم دیدم: «الحمد للّه ربّ العالمین.»
#میلاد_امام_حسن
#دیدار_شاعران
#محمدمهدی_سیار
@mm_sayyr
@shahrestanadab