شهرستان ادب
🔻در سالگرد درگذشت ، شاعر شهیر معاصر، به بازخوانی شعر معروف میراث، که از معروف‌ترین اشعار نیمایی اوست، می‌پردازیم: ▪️پوستینی كهنه دارم من یادگاری ژنده‌پیر از روزگارانی غبارآلود سالخوردی جاودان‌مانند مانده میراث از نیاكانم مرا، این روزگار آلود جز پدرم آیا كسی را می‌شناسم من كز نیاكانم سخن گفتم؟ نزد آن قومی كه ذرات شرف در خانه‌ی خونشان كرده جا را بهر هر چیز دگر، حتی برای آدمیت، تنگ خنده دارد از نیاکانی سخن گفتن، كه من گفتم جز پدرم آری من نیای دیگری نشناختم هرگز نیز او چون من سخن می‌گفت همچنین دنبال كن تا آن پدر جدم كاندر اخم جنگلی، خمیازه‌ی كوهی روز و شب می‌گشت، یا می‌خفت این دبیر گیج و گول و كوردل تاریخ لامذهب دفترش را گاهگه می‌خواست با پریشان سرگذشتی از نیاكانم بیالاید رعشه می‌افتادش اندر دست در بنان درفشانش كلك شیرین‌سلك می‌لرزید حبرش اندر محبر پرلیقه چون سنگ سیه می‌بست زانكه فریاد امیر عادلی چون رعد برمی‌خاست هان، كجایی، ای عموی مهربان ! بنویس ماه نو را دوش ما، با چاكران، در نیمه‌شب دیدیم مادیان سرخ‌یال ما سه‌كرت تا سحر زایید در كدامین عهد بوده‌ست این‌چنین، یا آن‌چنان، بنویس لیك هیچت غم مباد از این ای عموی مهربان، تاریخ پوستینی كهنه دارم من كه می‌گوید از نیاكانم برایم داستان، تاریخ من یقین دارم كه در رگ‌های من خون رسولی یا امامی نیست نیز خون هیچ خان و پادشاهای نیست وین ندیم ژنده‌پیرم دوش با من گفت كاندرین بی‌فخربودن‌ها گناهی نیست پوستینی كهنه دارم من سالخوردی جاودان‌مانند مرده‌ریگی داستان‌گوی از نیاكانم، كه شب تا روز گویدم چون و نگوید چند سال‌ها زین پیشتر در ساحل پرحاصل جیحون بس پدرم از جان و دل كوشید تا مگر كاین پوستین را نو كند بنیاد او چنین می‌گفت و بودش یاد داشت كم كم شب‌كلاه و جبه‌ی من نوترك می‌شد كشتگاهم برگ و بر می‌داد ناگهان توفان خشمی با شكوه و سرخگون برخاست من سپردم زورق خود را به آن توفان و گفتم هر چه بادا باد تا گشودم چشم، دیدم تشنه‌لب بر ساحل خشك كشفرودم پوستین كهنه‌ی دیرینه‌ام با من اندرون، ناچار، مالامال نور معرفت شد باز هم بدان‌سان كز ازل بودم باز او ماند و سه پستان و گل زوفا باز او ماند و سكنگور و سیه‌دانه و آن به‌آیین حجره زارانی كآنچه بینی در كتاب تحفه‌ی هندی هر یكی خوابیده او را در یكی خانه روز رحل پوستینش را به ما بخشید ما پس از او پنج تن بودیم من بسان كاروانسالارشان بودم كاروانسالار ره‌نشناس اوفتان و خیزان تا بدین غایت كه بینی، راه پیمودیم سال‌ها زین پیشتر من نیز خواستم كاین پوستیم را نو كنم بنیاد با هزاران آستین چركین دیگر بركشیدم از جگر فریاد این مباد! آن باد ناگهان توفان بی‌رحمی سیه برخاست پوستینی كهنه دارم من یادگار از روزگارانی غبارآلود مانده میراث از نیاكانم مرا، این روزگار آلود های، فرزندم بشنو و هشدار بعد من این سالخورد جاودان‌مانند با بر و دوش تو دارد كار لیك هیچت غم مباد از این كو، كدامین جبه‌ی زربفت رنگین می‌شناسی تو كز مرقع پوستین كهنه‌ی من پاك‌تر باشد؟ با كدامین خلعتش آیا بدل سازم كه من نه در سودا ضرر باشد؟ ای دختر جان همچنانش پاك و دور از رقعه‌ی آلودگان می‌دار ☑️ @Shahrestanadab