زمینه در داستان
قسمت اول
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
زمینه در عین حال وسیله آشنایی است؛ وسیله آشتی و آشنایی بین شخصیت و خواننده .است خواننده به وسیله نمادها و تمثیلهای متعلق به زمینه ،شخصیت او را به عنوان یک موجود مادی و عینی در برابر چشم خود مجسم میسازد. زمینه به خواننده علامت میدهد که شخصیت، ساخته و پرداخته ذهن خود نویسنده ،نیست بلکه آدمی است مثل آدمهای دیگر که خواننده هر روز با آنها سروکار دارد. خواننده به وسیله زمینه و عناصر زمانی ،مکانی شخصیت را بهتر میشناسد و با او به عنوان یک موجود واقعی روبرو میشود و میفهمد که چیزی باور کردنی در وجود شخصیت هست و میتوان به آن عملا معتقد بود تمام جاهایی که «راسکلنیکف» قهرمان جنایت و مکافات» از آنها ،گذشته بو و رنگ خود را گرفته اند؛ خواه محل ،قتل خواه محل اعتراف و خواه محل و مسکن خود او بدون آن زمینه سازی شوم، راسکلنیکف» امکان نداشت عینی .شود نویسنده میکوشد به وسیله زمینه هم به خود و هم به خواننده بقبولاند که شخصیت عملا مثل خواننده و یا مثل خود او وجود دارد نویسنده نمیتواند شخصیت خود را مثل توپ فوتبال از این سو به سویی که خواننده قرار گرفته است پرتاب کند.
شخصیت را روی ،زمین مثل گویی سربی و سنگین به سوی خواننده میغلتاند و این گوی سنگین، هنگام غلتیدن به سوی ،خواننده، چیزهایی از زمین را به خود متعلق میسازد؛ او زمینی میشود؛ یعنی زمینه پیدا میکند ،زمینه چشم اندازی عینی است که در آن خواننده تماشاگر تماشا میکند و از میان این چشم انداز شاهد ظهور شخصیت میشود و شخصیت به وسیله زمینه خود خواننده را مجذوب زندگی خود میسازد و او را به سوی خود دعوت میکند. زمینه روشنگر ابعاد زمانی و مکانی شخصیت است. «جوزف کنراد» گفته است :که وظیفه من این است که مجبورتان کنم چشم باز کنید و ببینید و چشم خواننده به وسیله زمینه بهتر باز میشود و او به وسیله زمینه بهتر میبیند.
در عین حال زمینهای که به وسیله نویسنده خلق میشود همیشه خواننده را به سوی سابقههای ذهنی خود دعوت می کند زمینه برای خواننده هم یک کشف و هم یک عطف به ماسبق .است یعنی او قسمتی از چیزهایی را که خود ابداً ندیده است کشف میکند؛ در عین حال رجوع میکند به حافظه خود تا چیزهایی را که در گذشته تجربه کرده است دوباره به یاد بیاورد به این وسیله بین حافظه نویسنده و حافظه خواننده پلی برقرار میشود؛ آشتی و آشنایی بین خواننده و شخصیت به طور مستقیم و غیر مستقیم تبدیل به آشتی و آشنایی بین نویسنده و خواننده میشود. زمینه مثل فرشی است که با عینیت تمام گسترده شده است روی ،آن شخصیت ،قصه نویسنده و خواننده قصه، ایستاده یا نشسته اند؛ منتها شخصیت همیشه در وسط و نویسنده همیشه در صدر و خواننده همیشه در ته زمینه نوعی میعادگاه شخصیت و نویسنده و خواننده است و نوعی سور عینی است که در آن شخصیت و نویسنده و خواننده از یک سینی غذا میخورند و بعضی از لذتها را به طور اشتراکی درک میکنند.
نویسنده نمیتواند به ساختمان شخصیت صمیمی باشد مگر آنکه زمینهای سازگار با خصایص او بسازد. نمیتوان زنی زاغه نشین را از بستر ییلاقی زنی اشرافی بیدار کرد و به سوی زندگی راند؛ آن زن زاغه نشین باید از زمینه خود و آن زن کسی ییلاق نشین باید از زمینه خاص خود بیدار شوند؛ هر در زمینه خاص خود دینامیک است و در زمینه ای دیگر سر سازگاری نشان نمیدهد دنیای خود را از دست میدهد. تمام سطوح واقعیتهای دینامیک به هر طبقه ای که میخواهد متعلق باشد ایجاب میکند که انسان در مکان خود و در آن ساعت و لحظه معین و بر روی پای خود در آن تکیه گاه پای خود زندگی کند شخصیت مدیر «مدرسه» ی جلال آل احمد را نمیتوان برای چهل سال ،پیش تصور .کرد چهل سال پیش او معلق میماند؛ او تعلق دارد به همین پانزده سال گذشته به زمینه زمانی و مکانی پانزده سال گذشته در عین حال زار محمد تنگسیر متعلق به چهل و پنج سال پیش است. هفتاد سال پیش آدمی با خصوصیات زار محمد نمیتوانست وجود داشته باشد و اکنون نیز خصایص زار محمد را به ندرت در یک شخصیت داستان میتوان پیدا کرد.
📚
قصه نویسی
✍رضا براهنی
@shahrzade_dastan