داستانک
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
مثل هم
باد سردی میآید و پسر سرطانی خوشحال است؛ حالا همه مثل او کلاه بر سر دارند.
مهمانی
مادرم گفت:
«پدرت که خوب شد مهمانی میگیریم.» خانه ما مهمانی است. امشب مرا به خانه همسایه برده اند.
امتحان
زن زیبایی سوار تاکسی شد راننده توجهی به او نکرد. به خانه که رسید کلاه گیسش را درآورد و خیالش بابت شوهرش راحت شد.
📚
ها؛ داستانهای مینیمال
✍مصطفی خدامی
@shahrzade_dastan