تغییر شخصیت قسمت دوم 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 شخصیت می‌تواند بدون دلیل کافی فکر کند که شخصیت دیگر تغییر کرده و دلیل این تغییر را از طریق گفت و گوی درونی بیان کند. مثال: فروشنده کفش، تازا از اجلاسیه آخر هفته برگشته است و دارد با همسرش صبحانه میخورد. همسرش شاد است و می‌گوید: _ عزیزم در اجلاسیه اتفاق جالبی نیفتاد؟ _ نه مثل همیشه فقط زد زر و وراجی. دو ساعت صحبت راجع به نحوه تبلیغات. _ اما حتما اتفاق جالبی هم افتاده. مرد محکم روی میز زد و داد زد: نه میگویم اصلا اتفاقی نیفتاد. زن اخم کرد‌. فکر کرد مرگ پدر دارد مرد را خرد میکند. کاش می‌توانست او را تسلی دهد. لونی برشی از نان برشته را نصف کرد و تکه‌های نان را رو به زن گرفت و گفت: من نبودم چه میکردی؟ راستش را بگو . زن با قاشق قهوه‌اش را به هم زد. پدر لونی هم آدم مشکوک و شروری بود. لونی هم کم کم داشت مثل پدرش میشد. نویسنده در این مثال از طریق گفت و گوی درونی زن، تغییر شخصیت شوهر را افشا می‌کند. در حقیقت عمل مرد باعث مکاشفه زن میشود. اگر کفت و گوی درونی زن کشف درونی‌اش را بیان نمیکرد، بی علاقگی مرد نسبت به صحبت کردن، مشت کوبیدن روی میز، و اتهامی که به همسرش میزند فقط غرغرو بودن مرد را نشان میداد. اما خواننده با خواندن مکاشفه زن در می‌یابد و می‌پذیرد که لونی واقعا تغییر کرده است. 📚درسهایی درباره داستان نویسی 🖋لئونارد بیشاب @shahrzade_dastan