مادرم در بستر است این روزها روزی ام چشم تر است این روزها مردمِ شهر مدینه کارشان ترک نهی از منکر است این روزها از زبان دوست و دشمن فقط طعنه سهم حیدر است این روزها ذکر من امن یجیب و پر زدن... آرزوی مادر است این روزها خواست تا حال علی بهتر شود گفت: حالم بهتر است این روزها هیچ کس باور نکرد این جمله را پهلویش گویاتر است این روزها چه بلایی بر سرش آورده اند مردم دنیاپرست این روزها نیمه شبها دردپهلو می کشد بازویش دردسر است این روزها دردها از دست مادر خسته اند دردش از پا تا سر است این روزها مجتبی هم پیر شد بس که فقط فکر مسمار و در است این روزها شانه زد موی مرا فهمیده ام روزهای آخر است این روزها : 💔 بانو حسن چه دیده که هی زار می زند؟ هی دست مشت کرده، به دیوار می زند؟ سلام عليكم و رحمة الله،صبحتون بخير،