عاقبت یک شب میان صحن تو گم می‌شوم بیخیالِ طعنه‌ها و حرف مَردم می‌شوم غرق در ظلمت به سمت نور، عازم می‌شوم خاکبوس مرقدِ خورشیدِ هشتم می‌شوم یا غباری که دخیلِ جاروی صحنت شده یا که زیر پای کفترهات، گندم می‌شوم دست بر سینه سلامی می‌دهم سمت ضریح من سراپا گوش، مشتاق می‌شوم دوستم داری؟ نداری؟ نوکرم؟ یا نیستم؟ بارها درگیرِ این سوءتفاهم می‌شوم رو به من آغوش، وا کردی و می‌گویی بیا با دو چشمِ بسته سرگرمِ تجسم می‌شوم می نشینم گوشه ای و تا سحر کز می کنم کودکی که هست، محتاج ترحم؛ می‌شوم میروم دنبال شخصی که وساطت کار اوست از درِ باب‌الجوادت راهیِ قم می‌شوم : هرکه آرَد تحفه‌ای در محضر مولای خود من دو دست خالی و کوه گناه آورده‌ام سلام عليكم و رحمة الله،صبحتون بخير،