بسم الله الرحمن الرحیم سلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته همین الان، ۱۸ شهریور ۱۴۰۲ ساعت ۱۲:۳۳، مشهد، بیمارستان امام رضا(ع)، جلو ساختمان پزشکان یک خانم جوان، دست یک خانم مسن رو گرفته بود. به سمت ساختمان پزشکان می رفتند. داشتم فکر می کردم چطور بهش بگم که شالش رو جمع کنه. گفتم خدایا، خودت اسباب رو فراهم کن. اتفاقاً لحظه‌ی عبورشون از خیابان با لحظه ی گذشتن من از روبروی ساختمان، تلاقی داشت. دو سه قدم مونده بود به خیابون برسه، ولی من دیگه تا اون موقع رد می شدم. ماشین پشت سری رو از آینه نگاه کردم. گفتم خدایا درستش کن. حرکت نکردم، به سمت این دو بزرگوار نگاه کوتاهی کردم و با دست و سرم اشاره کردم: «بفرمایید». از خیابان رد شدند، بنده آقا هستم. لحظه ی آخر برگشتند و تشکر کردند. با دست و سر نمایش پوشیدن روسری رو بازی کردم. 😊 خانم جوان، شالش رو درست کرد. خانم مسن هم روسری رو مرتب کرد. با صدای بلند تشکر کردند. واقعیته ها! با خودتون فکر نکنین که کدوم شبکه و ساعت چند، تکرارش رو نشون میده. رضائی خرم- مشهد