روایت داستانی از شهید زینالدین از زبان خواهر شهید
🔹برای شناسایی با موتور به منطقه دشمن وارد شدم. مسافت زیادی را رفته بودم و برای رفع خستگی وارد چادر یک افسر عراقی شدم. در آنجا برای خودم چای هم ریختم. بعد از دقایقی افسر عراقی وارد چادر شد و چون فکر میکرد سرباز هستم و بدون اجازه وارد چادرش شدهام، سیلی به من زد.
من هم احترام نظامی گذاشتم و بدون اینکه او متوجه شود من ایرانی هستم، از چادر بیرون آمدم.
🔹در جریان همان عملیات آن افسر عراقی را اسیر کردیم و او من را شناخت و باورش نمیشد فرمانده لشکر توانسته باشد به خاکشان نفوذ کند.
🔹در این حین مادرم به آقا مهدی گفت کاش آن سیلی که افسر عراقی به تو زده بود را تلافی میکردی! اما آقا مهدی گفته بود که آن افسر بعثی، اسیر ما بود و ما نباید با اسیر رفتار تندی میکردیم.
🔸۴۰ سال پیش شهید مهدی زینالدین فرمانده لشکر ۱۷ علیابن ابیطالب(ع) به همراه تنها برادرش پس از شناسایی منطقه عملیاتی، عازم سردشت میشدند که در کمین ضدانقلاب افتادند و مظلومانه به شهادت رسیدند.