🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 https://t.me/joinchat/Ao2d4D9XxVgFlk3p7ecgFQ حجاب فاطمی اقا❌ 🍒داستان واقعی وآموزنده 🍒 👈قسمت چهارم قبول نکردم، از جرأتش تعجب کردم تا مدتی جرأت نکردم با او چت صوتی کنم، به خدا قسم می‌دانستم شیطان همنشین من بود و صدای او را برای من زیبا جلوه می‌داد و باقیمانده‌ی عفت و دین و اخلاق مرا از بین می‌برد. تا اینکه روزی رسید که تلفنی با او صحبت کردم!! اینجا بود که زندگی‌ام وارد مرحله‌ی انحراف شد، مانند یک بدن شده بودیم طوریکه درحال چت کردن با هم تلفنی هم حرف می‌زدیم. سخن را کوتاه می‌کنم... هر که داستان مرا بخواند فکر می‌کند همسرم در حق من کوتاهی کرده یا اینکه مدت‌های طولانی در خانه حضور نداشته اما دقیقا برعکس، وقتی از سر کار برمی‌گشت به خاطر من و بچه‌ها خیلی کم پیش دوستانش می‌رفت و معمولا به خانه برمی‌گشت. با گذشت روزها، وقتی معتاد اینترنت شدم و روزانه بین ۸ تا ۱۲ ساعت را مقابل کامپیوتر می‌گذارندم حتی از بودن او در خانه خوشم نمی‌آمد، او را سرزنش می‌کردم که چرا در خانه هست. تشویقش می‌کردم که شب هم کار کند تا از دست قرض‌ها و قسط‌های خانه و دیگر چیزها راحت شویم. او هم به حرف من عمل کرد و با یکی از دوستانش کار دیگری را شروع کردند. بعد از آن بیش از پیش وقتم را کنار اینترنت می‌گذارندم با وجود آنکه از قبض تلفن که گاه سر به فلک می‌کشید ناراحت بود اما نتوانست جلوی مرا بگیرد. کم کم روابط من با دوست پسرم وارد مراحل جدیدی می‌شد بعد از آنکه صدایم را بارها شنیده بود و شاید هم از آن خسته شده بود از من می‌خواست با هم دیدار کنیم. من اما سعی می‌کردم این درخواستش را نادیده بگیرم اما نمی‌خواستم رابطه‌ام را با او قطع کنم. فقط به ظاهر او را برای این درخواستش سرزنش کردم هرچند خودم بیشتر مشتاق دیدار او بودم اما نپذیرفتم، شاید برای ترس بود. اما اصرارش روز به روز بیشتر می‌شد فقط می‌خواست مرا ببیند، همین... درخواستش را به این شرط پذیرفتم که برای اولین و آخرین بار باشد. جایی را برای دیدار تعیین کردیم و سپس در یکی از بازارها با هم دیدار کردیم. درحالیکه شیطان نفر سوم ما بود. 👈ادامه_دارد⬅️⬅️⬅️ ====================== http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆 http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشادرایتا👆👆 ======================