📚📖📚📖📚📖📚📖 داستانی از زندگی دختران فریب خورده گفت.. برو با بابات صحبت کن بگو اگر راضی بشه آزادش میکنم،، وگرنه انقدر اون تو میمونه تابمیره... فرداش با خالم رفتم ملاقات تا بابام رو ببینم باپدرم صحبت کردم وگفتم: میخوام با آرمین ازدواج کنم قبول نمیکرد گفت: بدبخت میشی گفتم :الان که تو زندانی من خیلی خوشبختم؟.... اخر سر راضیش کردم بابام دو روز بعدش بارضایت آرمین آزاد شد ... ومن وآرمین عقدکردیم..💍 نصف بدهی های بابام روهم طبق قراربخشید بقیه ش روهم قرارشد بابام ماه به ماه بده... همون روزی که عقدکردیم آرمین اصرار داشت که به خونه ش برم ، اما من به بهونه اینکه خسته ام نرفتم 🙄 یک هفته ازعقدمون گذشت آرمین ازم میخواست که برم خونه ش اما من طفره میرفتم وازش میترسیدم 😨 تااینکه یه روز زنگ زد و گفت: بیاشام بریم بیرون شب اومد دنبالم ورفتیم رستوران وباهم شام خوردیم من خیلی باهاش سردبودم ونمیتونستم دوستش داشته باشم😞 بعدازشام سوارماشین شدیم گفت: امشب دیگه نمیتونی بهانه بیاری گفتم نه باید برگردم خونمون به بابام گفتم که زودبرمیگردم گفت :اون مشکلی نداره گوشیم وازم گرفت وبه مامانم پیام دادکه من امشب میرم خونه آرمین مامانم👩 هم جواب دادباشه مراقب خودت باش... گفتم :چرا پیام دادی من نمیخوام بیام گفت :مگه دست خودته؟توالان زنمی اختیارتودارم هرچی من میگم همون میشه... باسرعت به سمت خونش میرفت ومن هرلحظه بیشترمیترسیدم درسته همسرم بود اما من از اون از نگاه های بدش از اینکه پست بود به پدرم رحم نکرد میترسیدم وازش بدم می اومد و نمیخواستم حتی لحظه ای با اون تنها باشم😔 به خونه که رسیدیم ،،آرمین به اجبار میخواست بامن رابطه برقرار کنه.... دربرابر این اجبار من گریه میکردم اما اون میخندید... اونشب حس جوجه ای روداشتم که توچنگال یه شیر اسیره😔 حتی دویدم سمت در تا فرار کنم.اما نتونستم😞 فرارکنم دراتاق قفل کردوکلیدشم🗝 برادشت...نمیدونم باچه عقلی گفتم:اگه بیای جلو میزنمت یه پوزخندزد و اومد روبه روم وایساد گفت: بزن ببینم چجوری میخوای بزنی؟یه حرفی بزن که به هیکلتم بخوره کوچولو!!!دستام ومشت کردم ومیزدم به بدن باشگاهی آرمین اما دست من بیشتردرد میگرفت تابدن اون.... همینجوری داشت نگام میکرد گفت :کل زورت همینه؟حالامیخوای من بزنمت تابفهمی کتک یعنی چی؟باخشم نگام میکرد دستشوآوردبالاگفت: بزنم ناکارت کنم؟گریه م دیگه به هق هق تبدیل شده بود😭گفتم :نه خواهش میکنم ببخشید!!!گفت پس دفعه آخرت باشه ... انقدرقوی بودکه نمیتونستم حتی مقاومت کنم....اونشب بدترین شب زندگیم بودهیچ وقت ازذهنم پاک نمیشه😔... ....