"یلدای‌تان پرخاطره و کانون زندگی‌تان گرم" شب شروع زمستان، همان شب یلداست شبی که الفت و مِهر و وفا درآن جاری‌ست شبی که با همه‌ سرمای سخت و سوزانش شبی‌ست گرم و دل‌انگیز و شام بیداری‌ست شب وصال و شب دور هم ‌نشینی‌هاست شب صفا و صمیمیت است و سرمستی شب نشاط پدر هست و شادی مادر شب ترنم و دلدادگی در این هستی شبی که دوخته مادر نگاهِ خود بر در کنار بابا ، در انتظار فرزندان... شبی که غنچه‌ی لبخند می‌کند دل را شکوفه‌بارتر از فصل گرم تابستان شب تفأل و شعر و شراب و شیرینی شبی که قصه‌ای از عمر رفته را گوییم شبی که بی‌خبر از مشکلات جان‌فرسا درون خانه، صفای گذشته را جوییم شبی که یک غزل عارفانه‌ی حافظ... مسیح وار به دل‌های مُرده بخشد جان شبی که زمزه‌ی عشق می‌شود جاری چو آبشار به لب‌های خرّم و خندان شبی که خانه‌ی خاموش کودکی‌هامان منوّر است در این روزگار فاصله‌ها شبی که می‌بَرد از دل، غم و کدورت را شبی که خاتمه بخشد به جمله‌ی گِله‌ها شبی که یاد عزیزانِ پر کشیده‌ی‌مان که روزگاری بودند شمع محفل ها درون سینه‌‌ی‌مان موج می‌زند چون بحر دریغ و آه...، از این روزگار وانفسا شبی بلند که پایان فصل پاییز است شبی که آغاز ِ سردی زمستان است شبی که خاطره‌ها را رقم زند با مِهر شبی که گرمی دل‌های سرد و بی‌جان است چه خوب می‌شد اگر این شب زمستانی که هست موجب این دور هم نشستن‌ها دهیم دست به دستِ هم از وفاق و وفا که کس نبیند رنجِ ز هم گسستن‌ها شبی که ساغر (ساقی) لبالب عشق است شبی که موجب مستی روح و احساس است شبی که خانه‌ی مادر بزرگ، لبریز از ـ شمیم دلکش گل‌های سوسن و یاس است. سید محمدرضا شمس (ساقی) eitaa.com/shamssaghi