کٌنج غم از ظلمِ گردون، بی گناه افتاده‌ام خود به میل خود نه بر این جایگاه افتاده‌ام از ملایک بودم و عرش عُلا بُد جای من دانه‌ای شد دام و از آن دم به چاه افتاده‌ام باش آگاه از هوای نفس شیطانی که من بر زمین از عرش با یک اشتباه افتاده‌ام از گزند جان‌گزای زندگی غافل مباش! بین به قعر ذلت از اوج رفاه افتاده‌ام لحظه‌ای غافل شدم از شاهراه زندگی راه را گم کردم و در کوره راه افتاده‌ام سبز بودم روزگاری بر درخت آرزو زرد اما بر زمین چون برگ کاه افتاده‌ام گر چو مر‌ارید غلتانم به زیر پای یار قطره‌ی اشکم که از چشم سیاه افتاده‌ام تکیه‌گاه من پدر بود و پس از هجران او با دلی غمگین و بی پشت و پناه افتاده‌ام حالیا در گوشه‌ی عزلت، اگر گشتم مقیم نیست غم زیرا که اینجا دلبخواه افتاده‌ام با همه درماندگی و رنج و حرمان (ساقیا)! من به ملک خویشتن چون پادشاه افتاده‌ام سید محمدرضا شمس (ساقی) 1382 eitaa.com/shamssaghi