دلی یا دلبری یا جان و یا جانان نمی دانم همه هستی تویی ، فی الجمله این و آن نمی دانم بجز تو در همه عالم ، دگر دلبر نمی بینم به جز تو در همه گیتی ، دگر جانان نمی دانم یکی دل داشتم پُرخون ، شد آن هم از کفم بیرون کجا افتاده و مجنون ، در این دوران نمی دانم دلم سرگشته می داند ، سر زُلف پریشانت چه می خواهد از این مسکین سرگردان ، نمی دانم اگر مقصود تو جان است ، رُخ بنما و جان بستان و گر قصد دگر داری ، من این و آن نمی دانم نمی یابم تو را در دل ، نه در عالم نه در گیتی کجا جویم تو را آخر ، من حیران نمی دانم عراقی