الله اکبر گفتن های کودکی
الحمد لله هنوز شب 22 بهمن زبانمان به الله اکبر گفتن باز می شود. انشاالله که قلب ما ملت و خصوصا مسئولین ایران باور کند که الله اکبر من ان یوصف و من کل شی.
⏪ بچه که بودیم نزدیک ساعت 9 همه دور ابوی جمع شده و با یک ذوق وصف ناشدنی راهی راه پله پشت بام می شدیم.
⏪ سقف خانه ما طاق ضربی (گنبدی ) بود (البته هنوز هم هست) بخاطر همین پشت بام خانه صاف و یکدست نبود و برای ما که بچه بودیم ترس افتادن و قل خوردن از پشت بام قسمت بد ماجرا بود. بزرگتر که شدیم فهمیدیم آن ترس آنقدر هم واقعی نبود.
⏪ با خنده و ذوق کودکانه یکی از حیاط داد میزد 9 شد!!
اما اقلا 10 بار 9 می شد ولی نمیشد☺️
وقتی واقعا 9 میشد همه باهم فریاد می کشیدیم الله اکبر....
خوب یادم هست ابوی خیلی جدی الله اکبر میگفت انگار مشغول فریضه است، همیشه فکر میکردم به چه فکر می کند ؟ خاطرات مبارزات؟ خاطرات جنگ ؟ امام؟ برادر شهیدش؟
یادم هست گاهی الله اکبر بچه ها تبدیل به شوخی میشد ، حاج آقا خیلی جدی میگفت : ذکر خداست شوخی نکنید.
ما بچه ها ول کن ماجرا نبودیم گاهی تا یک ربع میگفتیم و با وساطت یکی از همسایه ها بیخیال می شدیم😄😄
همه میامدیم پایین و معمولا دور سفره نیمه کاره شام دوباره جمع میشدیم ...
فردا یک روز خانوادگی بود و همه به فکر فردا ...
ابوالقاسم سیفی
┅═✧❁🌷شارح🌷❁✧═┅
http://eitaa.com/joinchat/1014956036Cc8e324c896