کو نیرویی که قرار بود بیاد؟ اصلا تو ما رو چی فرض کردی؟ چرا بچه ها رو به کشتن میدی؟!» برادر وزوایی همان طور ساکت فقط به حرفهای آن برادر گوش داد. اما هیچ نگفت. بعد همه ی ما نیروهایی را که سر پا مانده بودیم، دور خودش جمع کرد. اول با لحن خیلی قشنگی سوره ی « فیل» را برای ما تلاوت کرد. بعد رو به جمع ما گفت: «داداش های خوبم، همگی با هم این سوره رو می خونیم: « الم تر كيف فعل ربک باصحاب الفيل.» به یک چشم برهم زدن، طنین روح بخش تلاوت آیه های دلنشین قرآن کریم که از لبهای ترک خورده و حلقوم خشکیده ی بچه ها برخاسته بود، در فضا پیچید. همان طور که داشتیم کلمه به کلمه، آیه ها را می خواندیم، همه از گوشه ی چشم ها، به همدیگر و به برادر وزوایی نگاه می کردیم. نه.. ما تنها نبودیم، ما بی یار و یاور نبودیم، اصلا ما روی ۱۱۵۰ هم نبودیم، ما در سال ۱۳۶۰ نبودیم. ما در عام الفیل، در صحن کعبه، در محاصره ی سپاه ابرهه بودیم، اما... تنها نبودیم؛ پروردگار کعبه، با ما بود و حضورش را داشت از زبان برادر وزوایی، به ما یادآور می شد. دفعتا به خودمان آمدیم؛ باز روی قله بودیم، اما آتشی در کار نبود. از سمت یال ها و شیارها و صخره ها، حتی یک گلوله شلیک نمیشد. با دیدن این صحنه ها، بچه ها قوت قلب گرفتند. آنها تنگ تر از قبل، دور برادر وزوایی حلقه زدند و همان طور که اشک می ریختند یک بار دیگر، همدل و هم صدا با هم به صدای بلند، آیات سوره ی فیل را هم خوانی می کردند. *هنوز تلاوت سوره را تمام نکرده بودیم که یکی از هلی کوپترهای خودی روی آسمان ظاهر شد و با شلیک موشکی، یکی از تانک های دشمن را به آتش کشید. همزمان با این حادثه، دو فروند هلی کوپتر توپدار دشمن در آسمان بازی دراز به هم اصابت کردند و متلاشی شدند.با دیدن این وقایع، مو بر اندام مان سیخ شد و تن مان از شوق می لرزید. دوباره روحیه گرفتیم و بر دشمن تاختیم. طوری که حوالی غروب سرنوشت نبرد به نفع ما رقم خورد. این جا بود که آن برادر آمد و از برادر وزوایی عذرخواهی کرد. برادر وزوایی هم فقط با لبخندی که بر لبهای خشکیده اش نقش بسته بود به آن برادر فهماند که از حرف های او دلگیر نشده. قرص داغ خورشید، وقتی داشت پشت تیغه ی کوههای مغرب فرو می رفت، آرامشی دل انگیز، تمام منطقه را فرا گرفت. 🌻🥀🌻🥀🌻🥀🌻 منبع: کتاب ققنوس فاتح @sharmandeim_shohada