قصه ی جعفر آقا باورکنید جوک نیست!! این شمه ای از دزدی های سبک جدید ، موسوم به رانت خواری حضرات است!! جعفر اقا مرد فقیری است، برادری به نام مسلم  داردکه اخیرا جز مسولین شهرداری است یک روزی خانم جعفر از نداری و بی چیزی به او گفت که پیش برادرش برود ،شاید کمکی به حال او کند. جعفر هم نزد برادرش رفت و وضع مادی بدش را برای برادر تعریف کرد واز او کمک خواست. برادرش پس از اندکی تامل گفت: فردا صبح یک سری بزن دفترم. فردا صبح جعفر سر موقع رسید. *برادرش - آقا مُسلم- گفت تو اینجا در دفتر ساکت بنشین وهیچ حرفی نزن!!.اقا مُسلم بدون معطلی با یکی از پیمانکاران بزرگ تماس گرفت وگفتش که متاسفانه کاری که قرار بود به تو بدهیم نصیب پیمانکاری دیگر شده است! پیمانکار متحیر وسرگردان شد! وگفت چرا این کار کردید؟ اقا مسلم شما قبلا قولش به من داده بودی ومن تمام دم ودستگاه ها را آماده کرده ام.!! اقا مسلم گفت که اتفاقا آن کسی که کار را بهش محول کردیم در دفترم نشسته حی وحاضر این جاست .شما هم تشریف بیاورید  شاید به تفاهم رسیدید. پیمانکار هم از راه رسید و بدون مقدمه رو به جعفر کردوگفت من به این مناقصه شدیداً احتیاج  دارم، چقدر پول بدم که صرف نظر کنی وکنار بروی؟ جعفر هاج و واج مانده بود نمی دانست چه بگوید! اقا مسلم مدیر کل ما میانجیگری کرد و گفت:بابا سه میلیاردتومان بهش بده قال قضیه را بکن تموم بشه!* آن هم پذیرفت وچک را در وجه حامل نوشت وتقدیم کرد.وقتی که پیمانکاررفت..آقا مسلم چک را گرفت ویک میلیارد به حساب خود ودو میلیارد به حساب برادرش واریز کرد.اقاجعفر وقتی به خانه برگشت خانمش ازش  پرسید: چکار کردی؟برادرت چیزی کمک کرد؟ جعفر  گفت: والله چی بگم ! راستش، خدایی برادرم توی روز روشن ازمن یک میلیاردتومان دزدید......