تقدیم به ساحت رنگی سیاه داشت ولی باطنی سپید مردی که بار عشق ؛ سرِ شانه می کشید آهسته داشت زمزمه می کرد با خودش "یارب مکن امید کسی را تو نا امید" تعجیل داشت مُهر شود برگ نوکریش هِی اذن می گرفت و اجازه نمی رسید گفتند : جون بیشتر از این نمان ؛ برو تا این کلام را ز لب صاحبش شنید پرسید : چون سیاهم و بوی تنم بد است آقا اجازه بهر دفاعم نمی دهید؟ اشک حسین ریخت ، دمی که اجازه داد تا جون هم شود یکی از آن همه شهید جنگید و کُشت و زخم زد و عضو عضو او از ضربه های آن همه تیر و سنان درید آمد حسین چون به کنار تنش ، گذاشت... ...صورت بروی صورت آن پیر رو سپید القصه وقت دفن شهیدان ؛ بنی اسد بعد از سه روز ؛ چونکه به کرببلا رسید دیدند مثل ماه سفید است پیکرش دیدند بوی عطر از آن کشته می وزید http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7