منی که نام شراب از کتاب میشستم زمانه کاتب دکّان مِی فروشم کرد . . آن که تسبیح ز دستش نفتادی هرگز دیدمش دوش سر شیشه به لب وا می کرد . . زاهد بودم ترانه گویم کردی سر فتنهٔ بزم و باده‌جویم کردی سجاده‌نشین با وقارم دیدی بازیچهٔ کودکان کویم کردی . . ز کوی میکده دوشش به دوش می‌بردند امام شهر که سجاده می‌کشید به دوش . . الهم اجعل عواقب امورنا خیرا