چنان شدم مستِ نام احمد، که جان از این باده پس بیفتد
چنان کشم نعره کز صدایم، سر و صدا از جرس بیفند
چگونه روی دو پا بمانم، چگونه مدح تو را بخوانم
چگونه دستم به آن مقامِ فراتر از دسترس بیفتد
قلم به وصف تو لنگ و حیران، خِرِد به مدحت شده پریشان
که هر که نامت بَرَد شود مست آن چنانکه سپس بیفتد
رسیده ای تا به قاب قوسین و پا نهادی به عالمین و
رسیده ای تا به اوجِ سِیری، که جبرئیل از نفس بیفتد
مرا ببر تا خدا، محمد! به محضر کبریا، محمد!
رسد به دریای رحمتِ حق، اگر در این رود خس بیفتد
گره گشاید ز کار بسته، مدد کند بر دل شکسته
اگر که چشمان چاره سازت به سوی این هیچکس بیفتد
#عاصی_خراسانی
عصر مبعث ۱۴۴۵
@sheikh_ali_moghaddam