#درودهمدلان
کسی تعریف می کرد:
کوچیک که بودم یه روز با دوستم رفتیم به مغازه خشکبارفروشی پدرم در بازار....
پدرم کلی دوستم رو تحویل گرفت و بهش گفت یک مشت آجیل برای خودت بردار،
دوستم قبول نکرد. از پدرم اصرار و از اون انکار،
تا اینکه پدرم, خودش یک مشت آجیل برداشت و ریخت تو جیبها و مشت دوستم.
از دوستم پرسیدم:تو که اهل تعارف نبودی, چرا هرچه پدرم اصرار کرد, همون اول, خودت برنداشتی؟
دوستم خیلی قشنگ جواب داد:
آخه مشتهای بابات بزرگتره...!!!
خدایا ! اقرار میکنم که مشت من کوچیکه و معجزه های تو در فهم محدود من نیست...
پس به لطف و کرمت ازت میخوام
که با مشت خودت از هر چی که خیر و صلاح منه و عقلم بهش قد نمی ده ، به من و زندگی دوستانم و خانواده ام هدیه کنی...
ایران و مردمانش را از شر بلاها ، حوادث و دروغ و بیماریها حفظ بفرما »
الهی ! سراسر گیتی با پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک روشن شود و کینه ها را از دلها پاک کند.
❄⛄❄⛄❄⛄❄⛄❄⛄❄⛄
https://eitaa.com/shellikresaneh