🌀پسرم مرا نشناخت!
✅رهبر انقلاب: يك روز پسرم مصطفى را كه دوساله بود، به زندان آوردند. يكى از سربازان دواندوان آمد و گفت: پسرِ شما را آوردهاند. به درِ زندان نگاه انداختم، ديدم يكى از افسران مصطفى را بغل گرفته و بهسوى من مىآيد. مصطفى را گرفتم و بوسيدم. كودك، به علّت اينكه مدّتى طولانى از او دور بودم، مرا نشناخت؛ لذا با چهرهاى گرفته و اخمكرده و حيرتزده به من مينگريست! سپس زد زير گريه. بشدّت ميگريست. نتوانستم او را آرام كنم. لذا او را دوباره به افسر دادم تا به همسرم و بقيه _ كه اجازهى ديدار با من را نداشتند _ بازگرداند. اين امر بهقدرى مرا متأثّر ساخت كه تا چند روز بعد نيز همچنان دلآزرده بودم.
@shenakhte_rahbari