می رسد خورشید کم کم با خیــال انتقام
از تمام ابرهـــای خشک و سرد و تیره فام
حق آهوهـــای اینجا را شغالان خورده اند
راه چــــــاره انتقامست انتقامست انتقام
پر شده هر بوتهای از خـار مطلق جای گل
با تعلل می شود کار گلستانهـــــــــــا تمام
آب را گل کــــرده اند و گرم ماهیگیریاند
گرگ و روباه خبیث از صبح تا هنگام شام
لاشخور تنبک زنان و جغد گـــرم نی زدن
زاغ می رقصد میـــان باغ بی برگی مدام
نور را سلطان تاریکی به مذبح بردهاست
بعد از آن چه ترکتـــازی ها نکرده بیمرام
دیگــــر امـــــــــــا نوبت تابیدن حق آمده
تا بیفتــد تشت رســـوایی او از پشت بام
میرسد اینبار آن روزی که ما سر میبریم
از تمـــام باطل و از ناکسیهـا... والسـلام
✍
#اسماعیلعلیخانی
✒️
@sherkadeh