رویای شیرین...
*دیشب خواب قشنگی دیدم. دیدم با یه نفر که جزء مقامات آمریکایی بود و چهره ی جدی و بدن ورزیده ای هم داشت جایی با هم بودیم. توی اون لحظه فرصت رو غنیمت دونستم و شروع کردم از در شکایت باهاش صحبت کردن. جنایات کشورش رو در حق مردمم براش یاد آوری می کردم و براش کری می خوندم و اون هم با غرور فراوونی گوش می داد و از نگاه هاش معلوم بود خودش و کشورش رو هم برای انجام این همه درندگی محق می دونست. بعد از کلی آمار دادن و یادآوری کردن از ظلم هاشون بهش گفتم حاضرم همین جا به عنوان نماینده ی ملت ایران باهاش مبارزه کنم و از اون شخص به جای تمام آمریکا انتقام بگیرم. اول با تمسخر و غرور و یه جوری که انگار خیلی بهش برخورده باشه فقط نگاهم می کرد، آخه من رو هم آورد خودش نمی دید و براش سخت بود که از غرورش کوتاه بیاد و درگیر بشه. ولی بلاخره کری خوندن های من صبرش رو لبریز کرد و با اعتماد به نفسی فوق العاده بلند شد و مشغول باز کردن کراوات سرخ رنگش و همچنین چند دکمه ی بالای پیراهنش که یادمه آبی کم رنگ و بیشتر متمایل به سفید بود شد طوری که ماهیچه های ورزیده ی سرشونه ها و گردنش پیدا شد. گویا به همین ماهیچه ها می نازید که من رو حقیر می دید. ولی اصلا برام مهم نبود فقط لحظه شماری می کردم برای درگیری و انتقام. خلاصه مبارزه (بزن بزن شدید) ما شروع شد. یادمه علاوه بر تصمیم بر انتقام سخت به این فکر می کردم که تا حد امکان تا میشه ازش ضربه نخورم و نیرو و انرژیم رو هم بیخود هدر ندم و در عوض هرچی می تونم بیشتر بزنمش. و جای شما خالی کتکی سفت و جانانه بهش زدم. طوری می زدمش که ضربه های متوالی و بی وقفه ی من روی تنش با قوت و سرعت می نشست و کاری هم از دستش بر نمی اومد. و چه لذتی داشت. وقتی بیدار شدم خیلی شارژ بودم از خوابی که دیده بودم انگار فتح بزرگی کرده بودم و بار سنگینی از دوشم برداشته شده بود. اما بعد رفتم تو فکر که خب حالا اتفاقی نیفتاده که، انسانها خیلی از آرزوهاشونو توی خواب می بینن و هیچ ضربه و ضرری هم از من با این خواب متوجه ی آمریکای وحشی و جنایتکار نشده. ولی بعد از چند دقیقه این نکته به ذهنم رسید که بله درسته این داستان واقعیت نبوده و خوابی بیشتر نبوده، ولی اون حس انتقام توی وجودم و اعتماد به نفسم که دیگه خواب و خیال نیست. حسی که به من و بسیاری از مردمم جرات داده دنبال فرصت و کوچکترین بهانه برای انتقام کشیدن از ظالمین به کشور و مردممون باشیم و یادم به کسی افتاد که سالهاست این روح جرات رو درون ما دمیده؛ پیر سفر کرده ی جماران نور خدا خمینی کبیر و بعد از اون جانشین لایقش رهبر معظم.
جراتم و عزتم رو مدیونشونم.
*این خواب مال چهارسال پیش هست
پن:دوستان عزیز! من نویسنده نیستم ولی دوست داشتم شیرینی این مطلب رو در کانالم با شما قسمت کنم.
✍
#اسماعیلعلیخانی
✒️
@sherkadeh