چندین خراب مست با هم سر رسیدند سجاده را از زیر پاهایم کشیدند اهل و عیالم دیگر از من دل بریدند دنبال من در کوی و برزن می دویدند دیوارهای شهر از من می شنیدند وای از کسی که بسته شد در کوچه دستش! گاهی زند آتش به جان ها یک تبسم میسوختم پیش نگاه سرد مردم مضطر شدم وقتی که آمد حرف هیزم شد قامتم در احتراق شعله ها گم گفتم چه ها کرده مدینه با تو خانم ای وای از مردان دگم و شب پرستش! گرچه مرا در کوچه و بازار بردند گرچه به آتش خانهء من را سپردند گلهای من سیلی ز نامحرم نخوردند یا در کنار خوارها تنها نمردند کم می شدند اطفال وقتی می شمردند وای از بیابان، از فرازش، از نشستش! سجاده و آتش، حرم، گوال، نیزه می بُرد در روضه مرا از حال، نیزه می کَند از پای زنان، خلخال، نیزه محمل وسط، از پیش و از دنبال، نیزه بارید خون، در وقت استهلال، نیزه گفتند با قاری نی، ای ناز شستش! @shia_poem